سانلي جانسانلي جان، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
اليسا جاناليسا جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

سانلی و الیسا

سانلي جونم بازم سرما خورده

  ديروز از صبح من و سانلي جون يه كم علائم سرما خوردگي داشتيم ولي من گفتم شايد حساسيت صبحگاهيه ولي بعد از ظهر ديدم سينه سانلي جون خش خش ميكنه و گاهي هم سرفه ميكرد.براي همين ديشب با بابايي رفتيم درمانگاه و سانلي هم كه توي راه خوابيده بود رو به زور بيدارش كردم تا آقاي دكتر معاينه اش كنه و براي هر دومون دارو تجويز كردن.داروهاي شما رو هم تو خونه بيدار كردم دادم خوردي و بعد دوباره خوابيدي.عزيز دلم با اينكه خيلي مواظبتم نميدونم چرا بازم سرما خوردي آخه دو هفته پيش مريض شده بودي و تازه سرما خوردگيت خوب شده بود. فرشته ي خوشگل من ايشالا هيچوقت مريض نشي و هميشه سالم و شاد و خرم باشي.دوست دارم عروسكم. ...
14 اسفند 1390

اولين برف اسفند ماه

  آرزو دارم با بارش هر دونه برف زمستوني يه غم از رو دلت كم بشه نازنينم...       ديروز سانلي جان بعد از بيدار شدن از خواب مثل هميشه رفت تا از پنجره بيرون رو تماشا كنه كه ديدم ميگه مامان بيا ببين چقدر برف باريده.منم اومدم نگاه كردم ديدم يه بيست سانتي برف اومده و اين اولين برف آخرين ماه زمستون(اسفند ماه)بود.بابايي هم رفته بود سرويس ديده بود تمام مقاطع تعطيله برگشته بود اومده  بود خونه.سانلي هم كه طبق معمول از ديدن برف خوشحال بود و انگار اولين باري بود كه برف مي ديد.   دعا ميكنم غرق باران شو ي چو بوي خوش ياس و ريحان شوي دعا ميكنم در زمستان عشق بهاري ترين فصل ايمان شوي...
14 اسفند 1390

دختر حرف گوش كن ما

  امروز با سانلی جونم رفته بودم آرایشگاه و وسایل رو چیدم و تمام کاراش رو انجام دادم.سانلی هم مثل یه دختر خوب کنارم بود و اصلا" اذیتم نکرد و قول داد وقتی من میرم آرایشگاه پیش مامان جون بمونه و بعضی مواقع همراهم بیاد.   قربون دختر حرف گوش کن و مهربونم برم. سانلی جونم دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه.   ...
11 اسفند 1390

سانلي عاشق علي كوچولو

    ديروز بعد از ظهر خونه مادر فاطمه زندايي(زندايي سانلي)اينا كه ميخوان برن مكه رفته بوديم.سانلي هم كه از پريروز همش ميگفت پس كي ميريم خونه علي كوچولو اينا.علي كوچولو خواهرزاده فاطمه زندايي هست كه دو سالشه و شما شديدا" دوستش داري.اونجا هم كمي با علي كوچولو بازي كردي و موقع برگشتن هم غرميزدي كه چه زود ميريم يه كمي بيشتر بمونيم.خلاصه با اونا خداحافظي كردي و خواستيم كه براي ما هم دعا كنند. ساعت 30/5 اومديم خونه مامان جون و سانلي خونه مامان جون اينا موند و من و بابايي تابلو آرايشگاه رو گرفتيم و رفتيم  كم وكسري آرايشگاه رو درست كرديم و ايشالا ديگه از فردا وسايل رو ميچينم و ديگه شروع به كار ميكنم. اميدوارم آرايشگا...
10 اسفند 1390

دخترخوش سليقه من

  ديروز اتاق سانلي جون رو تميز كردم و كمي كارهاي خونه تكونيم كمتر شد و موند آشپزخونه و پذيرايي كه اونارو هم دو سه روزه تمومش ميكنم .البته من هميشه خونه رو هفته اي دو بار تميزش ميكنم و وسواس خاصي براي خونه دارم ولي خوب خونه تكوني براي عيد جزء رسوم خوش يمن من هستش و هر چقدر هم كه خونه تميز باشه بايد خونه تكوني بكنم. ديروز براي سانلي جان كفش خريديم.مثل هميشه دختر گلم خودش كفشش رو انتخاب كرد.من ميگفتم ماماني رنگ قرمز بر داريم كه ساني جون قبول نكردن و رنگ سرخابي مايل به بنفش رو انتخاب فرمودن.به من هم ميگفت مامان قرمز خوشگل نيست اين رنگي رنگ جديده و هيچكس نمي پوشه.در ضمن گفت مامان&...
9 اسفند 1390

هياهوي عيد

    اين روزها حال و هواي شهر بوي بهار ميده و توي كوچه وخيابون همه مشغول خريد وتدارك وسايل براي عيد هستن.اين روزهاي اواخرسال و همهمه مردم  رو خيلي دوست دارم وترجيح ميدم حتي اگه چيزي هم نخرم برم بيرون.چون تماشاي جو شهر خيلي خيلي برايم دلنشين است.مردماني كه مشغول خريد عيد هستند و در آن بين افراد كم درآمدي را ميبيني كه از دست فروشها براي كودك خود چه با دلگرمي و شوقي لباس ميخرند.هم ناراحت ميشوم و هم خوشحال ناراحت از اينكه با درآمد كم چگونه زندگي ميگذرانند وخوشحال از اينكه آنها قانع اند و زندگي برايشان شيرين و خوش است.البته ما خودمان هم از طبقه ثروتمند نيستيم ولي با ديدن مردم كم درآمد خيلي ناراحت ميشوم و با خودم م...
6 اسفند 1390

هميشه بخشنده باش

دخترگلم سانلي: شادي راهديه كن حتي به كساني كه آنرا از توگرفتند عشق بورز به آنها كه دلت را شكستند دعاكن براي آنهاكه نفرينت كردند درخت باش به رغم تبرها بهارشو و بخندكه خدا هنوز آن بالا با ماست. مرداب به رود گفت:    چه كردي كه زلالي؟!                  جواب داد:                               "گذشتم..." آري براي زلال بودن بايد گذشت داشت و گذشت كرد... كسي...
5 اسفند 1390

سلام دوستان گلم...

                   سلام به همه دوستان ني ني وبلاگيمون من و سانلي جون خيلي دوستون داريم دلمون خیلی براتون تنگ شده بود.چند روز بود كه نميتونستم بيام و بنويسم آخه ADSLمون قطع دشده بود و با اينكه شارژش كرده بوديم نميدونم چرا قطع بود.بالاخره هم دايي شهزاد مهربون زحمت كشيدن و درستش كردن واقعا" دستش درد نكنه. سانلي هم كه طبق معمول مشغول بازي و نقاشي و خمير بازي هست.البته سرما هم خورده بود كه برديمش دكتر و داروهاشو كامل خورد وخدارو شكر حالش خوب شد.    سانلی جونم ایشالا هیچوقت مریض نشی و همیشه سالم وشاد وخرم...
2 اسفند 1390